جدول جو
جدول جو

معنی معیوب شدن - جستجوی لغت در جدول جو

معیوب شدن
(شُ دَ)
عیب ناک شدن. عیب پیدا کردن. دارای عیب و نقص شدن
لغت نامه دهخدا
معیوب شدن
آکدار شدن دارای عیب و نقص شدن عیب ناک شدن
تصویری از معیوب شدن
تصویر معیوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
معیوب شدن
عیبناک شدن، عیب دار شدن، آهمند شدن، ناقص شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمول شدن
تصویر معمول شدن
عمل شدن، متداول شدن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ دَ)
کیفر یافتن. عقوبت یافتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معاقب گردیدن
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِدَ دَ)
عمل شدن. به کار بسته شدن: به هر خدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد. (منشآت قائم مقام) ، مرسوم شدن. رایج گشتن. متداول شدن
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ کَ دَ)
دارای عنوان شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معنون گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ کَ دَ)
دانسته شدن و واضح و آشکارشدن و هوایدا گشتن. (ناظم الاطباء). شناخته شدن: و معلوم شد که جگر بط چون پرطاوس و بال او آمد. (مرزبان نامه). و چون بدین مقدمه احتیاج ارباب فضل به علم عروض معلوم شد... (المعجم چ دانشگاه ص 26).
خواجه چون بیلی به دست بنده داد
بی زبان معلوم شد او را مراد.
مولوی.
معلوم شد که از طرف او هم رغبتی هست. (گلستان).
زآنگه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی.
سعدی.
معلوم شد این حدیث شیرین
از منطق آن شکرفشان است.
سعدی.
تا آخر ملک را طرفی از ذمایم اخلاق او معلوم شد. (گلستان).
- معلوم کسی شدن، بر او آشکار شدن. واضح و روشن شدن بر وی: و چون آن حال معلوم خاقان شد غمناک گشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102). هر آنچه دانی که هر آینه معلوم تو خواهد شد به پرسیدن آن تعجیل مکن. (گلستان). و باز فراموش نکنم که معلومم شد مروارید است. (گلستان).
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است
معلومم شد که جمله بگذاشتنی است.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ تَ)
آباد شدن. آبادان گشتن: چنان معمور شد که چشم از تصاویر... آن سیر نگشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 439).
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد.
حافظ.
، رفیع شدن. عالی شدن. رونق یافتن: حال هر دو شار در خلوص اعتقاد به اشباعی تمام انها کردم به موقع قبول افتاد و مکان ایشان معمور شد و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340). رستۀ امرمعروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته. (المعجم ص 12)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
عیب ناک کردن. دارای عیب و نقص کردن. تباه کردن. خراب کردن: وصم، معیوب کردن. (تاج المصادر بیهقی).
می تنی تاری که جاروبش کنند
می کشی طرحی که معیوبش کنند.
پروین اعتصامی
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَ)
عیب ناک شدن. دارای عیب شدن. عیب پیدا کردن:
چو کافور شد مشک، معیوب گشت
به کافوربر تاج ناخوب گشت.
فردوسی.
مشک شباب به کافور شیب محجوب شد و موی قیری به بیاض پیری معیوب گشت. (مقامات حمیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغلوب شدن
تصویر مغلوب شدن
کالیدن شکست خوردن شکست یافتن شکست خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوب شدن
تصویر منصوب شدن
برپا شدن، گمارده شدن بر پا شدن، گماشته شدن بشغلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوب شدن
تصویر منکوب شدن
مغلوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوب شدن
تصویر مندوب شدن
انتخاب شدن برای اجرای مهمی: (من بنده بدان رسالت مندوب ... شدم) (نفثه المصدور. چا. یز. 31- 30)
فرهنگ لغت هوشیار
بی خرد شدن بی خرد شدن سبک عقل گردیدن: معتوه شد از جستن معشوق سنایی خود در دو جهان سوخته بی عتهی کو ک (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزول شدن
تصویر معزول شدن
هیالیدن بر کنار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلوب شدن
تصویر مصلوب شدن
بدار آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
نومید شدن امید بر گرفتن نا امید گردیدن نومید شدن: محمود را آبله بر آمد... پس بر کیارق را نیز آبله بر آمد چندانکه از حیات او مایوس شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوب شدن
تصویر محجوب شدن
محجوب گشتن: پنهان شدن رو نشان ندادن پنهان شدن پوشیدن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آباد شدن آباد گردیدن (رسته امر معروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته) (المعجم. مد. چا. دانشگاه. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعوب شدن
تصویر مرعوب شدن
شکوهیدن ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوب شدن
تصویر محسوب شدن
بشمار آورده شدن بحساب درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاقب شدن
تصویر معاقب شدن
کیفر یافتن سزای عمل بد خود را یافتن مجازات شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دانسته شدن شناخته شدن آشکار شدن دانسته شدن شناخته گردیدن: و چون بدین مقدمه احتیاج ارباب فضل بعلم عروض معلوم شد، آشکار شدن و اضح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیوب کردن
تصویر معیوب کردن
آکدار کردن دارای عیب نقص کردن عیب ناک کردن: (میتنی تاری که جاروبش کنند میکشی طرحی که معیوبش کنند) (پروین اعتصامی. 118)، به عیب نقص نسبت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنون شدن
تصویر معنون شدن
ابتدا شدن عنوان شدن، دارای حیثیت و نام و نشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمول شدن
تصویر معمول شدن
عمل شدن: (... بهرخدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد) (قائم مقام. منشات. چا. قائم مقامی 164)، رایج شدن متداول گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروب شدن
تصویر مشروب شدن
((~. شُ دَ))
آبیاری شدن
فرهنگ فارسی معین
شمرده شدن، به حساب آمدن، به شمار آمدن، قلمداد شدن، تلقی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناامیدشدن، نومید گشتن، دل سرد شدن، وازده شدن، محروم شدن، ناکام گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیفته شدن، مفتون گشتن، دل باخته شدن، واله گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نمدارشدن، نم شدن، نمگین شدن، نمناک گشتن، نمورگشتن، رطوبت دار شدن
متضاد: خشک شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیمناک شدن، متوحش شدن، هراسان گشتن، سراسیمه شدن، وحشت کردن، به وحشت افتادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبادشدن، آبادان شدن
متضاد: بایر شدن، ویران گشتن، ویرانه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد